جدول جو
جدول جو

معنی تاب داده - جستجوی لغت در جدول جو

تاب داده
پیچیده شده، بافته شده
ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است
تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
فرهنگ فارسی عمید
تاب داده
پیچیده، به هم بافته
تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب دیده
تصویر تاب دیده
بریان، سوخته دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
((دَ))
تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاک داده
تصویر چاک داده
شکاف داده دریده، پاره کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب خانه
تصویر تاب خانه
خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱)
خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
فرهنگ فارسی عمید
خریده، لالا (غلام) برده آنچه که با پرداخت بها آنرا خریده باشند، غلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
Accelerate, Quicken
دیکشنری فارسی به انگلیسی
त्वरित करना , तेज़ करना
دیکشنری فارسی به هندی
يسرّع , عجّل
دیکشنری فارسی به عربی
לְהָאֵיץ , להאיץ
دیکشنری فارسی به عبری
เร่ง , เร่งความเร็ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
ত্বরান্বিত করা , দ্রুত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تیز کرنا , تیز کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
آب پاشیده مشروب، شمشیر و خنجر و مانند آن که شمشیر سازان و کارد گران آنرا آب داده باشند گوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب داده
تصویر آب داده
تیزکرده مثلاً شمشیر آب داده، خنجر آب داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تا دادن
تصویر تا دادن
دولا کردن، خمیده کردن، عمل کردن، رفتار کردن، تا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب داده
تصویر آب داده
((دِ))
آب پاشیده، مشروب، تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر)
فرهنگ فارسی معین