پیچیده. بهم بافته: زلف تابداده. کمند تابداده: بینداخت آن تاب داده کمند سران سواران همی کرد بند. فردوسی. بینداخت آن تاب داده کمند سر شهریار اندرآمد ببند. فردوسی. تو دانی که این تاب داده کمند سر ژنده پیلان درآرد ببند. فردوسی. گریزان ز من تاب داده کمند بینداخت، آمد میانم به بند. فردوسی. بر آن زلف چون تاب داده کمند به انگشت پیچید و از بن فکند. فردوسی. ز افراسیاب و ز پولادوند ز کشتی و از تاب داده کمند. فردوسی. برآویخت با دیو پولادوند بینداخت آن تاب داده کمند. فردوسی. از آن پردۀ سبز و اسب بلند وزآن مرد و آن تاب داده کمند. فردوسی. دو شکر چون عقیق آب داده دو گیسو چون کمند تاب داده. نظامی. خروش زیور زرتاب داده دماغ مطربان را خواب داده. نظامی. لعلش چو عقیق گوهرآگین زلفش چو کمند تاب داده. سعدی (بدایع). ، سرخ کرده. برشته. بریان شده. لحم مقلو، گوشت بریان. حب محمص،دانۀ بریان شده و برشته. (منتهی الارب)
پیچیده. بهم بافته: زلف تابداده. کمند تابداده: بینداخت آن تاب داده کمند سران سواران همی کرد بند. فردوسی. بینداخت آن تاب داده کمند سر شهریار اندرآمد ببند. فردوسی. تو دانی که این تاب داده کمند سر ژنده پیلان درآرد ببند. فردوسی. گریزان ز من تاب داده کمند بینداخت، آمد میانم به بند. فردوسی. بر آن زلف چون تاب داده کمند به انگشت پیچید و از بن فکند. فردوسی. ز افراسیاب و ز پولادوند ز کشتی و از تاب داده کمند. فردوسی. برآویخت با دیو پولادوند بینداخت آن تاب داده کمند. فردوسی. از آن پردۀ سبز و اسب بلند وزآن مرد و آن تاب داده کمند. فردوسی. دو شکر چون عقیق آب داده دو گیسو چون کمند تاب داده. نظامی. خروش زیور زرتاب داده دماغ مطربان را خواب داده. نظامی. لعلش چو عقیق گوهرآگین زلفش چو کمند تاب داده. سعدی (بدایع). ، سرخ کرده. برشته. بریان شده. لحم مقلو، گوشت بریان. حب محمص،دانۀ بریان شده و برشته. (منتهی الارب)
خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱) خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مِثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱) خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
تافتن. مفتول کردن. مرغول کردن. فتیله کردن. پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف و غیره: نخ را تاب دادن، سبیلها را تاب دادن، تاب دادن ریسمان، عقص شعره عقصاً. بافت موی را و تاب داد. (منتهی الارب). قلدالحبل. تاب داد رسن را. (منتهی الارب) : شب تیره چون زلف را تاب داد همان تاب او چشم را خواب داد پدید آمد آن پردۀ آبنوس برآسود گیتی ز آوای کوس. فردوسی. دستهایم برشته ای بسته ست کس نداده ست جز دو دستم تاب. مسعودسعد. بند سر زلف تاب داده گل را ز بنفشه آب داده. نظامی. بنفشه زلف را چندان دهد تاب که باشد یاسمن را دیده در خواب. نظامی. رجوع به تابیدن شود، چیزی را در حرارت آتش در ظرفی فلزین بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن. سرخ کردن در روغن داغ کرده. تاب دادن مرغ و مانند آن در تابه. گوشت را در تابه تاب دادن و کمی آنرا در روغن تفته سرخ کردن، در روغن جوشان کمی سرخ و برشته کردن: گوشت را تاب داد. رجوع به بو دادن و برشته کردن شود، در هوا آوردن و بردن تاب را. حرکت دادن. تاب را. جنبانیدن تاب چنانکه در هوا آید و رود. رجوع به تاب شود، تافتن یا پیچ دادن. خماندن. خم کردن چنانکه بازوی کسی را با فشار دست
تافتن. مفتول کردن. مرغول کردن. فتیله کردن. پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف و غیره: نخ را تاب دادن، سبیلها را تاب دادن، تاب دادن ریسمان، عقص شعره عقصاً. بافت موی را و تاب داد. (منتهی الارب). قلدالحبل. تاب داد رسن را. (منتهی الارب) : شب تیره چون زلف را تاب داد همان تاب او چشم را خواب داد پدید آمد آن پردۀ آبنوس برآسود گیتی ز آوای کوس. فردوسی. دستهایم برشته ای بسته ست کس نداده ست جز دو دستم تاب. مسعودسعد. بند سر زلف تاب داده گل را ز بنفشه آب داده. نظامی. بنفشه زلف را چندان دهد تاب که باشد یاسمن را دیده در خواب. نظامی. رجوع به تابیدن شود، چیزی را در حرارت آتش در ظرفی فلزین بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن. سرخ کردن در روغن داغ کرده. تاب دادن مرغ و مانند آن در تابه. گوشت را در تابه تاب دادن و کمی آنرا در روغن تفته سرخ کردن، در روغن جوشان کمی سرخ و برشته کردن: گوشت را تاب داد. رجوع به بو دادن و برشته کردن شود، در هوا آوردن و بردن تاب را. حرکت دادن. تاب را. جنبانیدن تاب چنانکه در هوا آید و رود. رجوع به تاب شود، تافتن یا پیچ دادن. خماندن. خم کردن چنانکه بازوی کسی را با فشار دست
تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن
تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن
اگر کسی بیند رسن را تاب می داد یا ریسمان را، دلیل که به سفر شود و سفرش به قدر درازی و کوتاهی رسن یا ریسمان است. اگر بیند دراز بود، سفر دراز کند. اگر کوتاه بود، سفرش کوتاه است. اگر از برای دوختن ریسمان را تاب می داد، دلیل که بهر مصلحتی کاری کند یا از بهر راحت نفس ریاضت کشد. محمد بن سیرین تاب دادن رسن یا ریسمان بر سه وجه است. اول: سفر و تحویل. دوم: ریاضت نفس. سوم: گشایش کارهای فروبسته.
اگر کسی بیند رسن را تاب می داد یا ریسمان را، دلیل که به سفر شود و سفرش به قدر درازی و کوتاهی رسن یا ریسمان است. اگر بیند دراز بود، سفر دراز کند. اگر کوتاه بود، سفرش کوتاه است. اگر از برای دوختن ریسمان را تاب می داد، دلیل که بهر مصلحتی کاری کند یا از بهر راحت نفس ریاضت کشد. محمد بن سیرین تاب دادن رسن یا ریسمان بر سه وجه است. اول: سفر و تحویل. دوم: ریاضت نفس. سوم: گشایش کارهای فروبسته.